کد مطلب:154126
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:118
المنتصر بالله پدرش متوکل را می کشد
متوكل دلقكی داشت بنام عبادة المخنث كه بالشی در زیر لباس بر شكم می بست و سرش را كه طاس بود برهنه می كرد و در برابر متوكل می رقصید و خواننده ها می خواندند: قد اقبل الاصلع ابطین خلیفة المسلمین. و تقلید امیرمؤمنان علیه السلام را درمی آورد و متوكل هم شراب می نوشید و می خندید یك روز كه منتصر بالله فرزند متوكل حاضر بود دلقك كارش را شروع كرد، منتصر اشاره ای به دلقك نمود و او را تهدید كرد، دلقك ساكت شد، متوكل دلیل سكوتش را پرسید دلقك داستان را برای متوكل بیان كرد.
منتصر گفت: یا امیرالمؤمنین كسی را كه این سگ تقلید او را درمی آورد و مردم می خندند پسرعموی شما و بزرگ خاندان شما و افتخار شما به او است، اگر تو گوشت او را می خوری به این سگ و امثال او مخوران.
متوكل آوازه خوانان را گفت: بگوئید:
غار الفتی لابن عمه
و الفتی فی حر امة
یعنی: «جوان برای پسرعمویش به غیرت آمده، جوان در فلان مادرش».
و این عمل موجب شد كه منتصر پدرش متوكل را بكشد. [1] .
و در نقل دیگر آمده كه منتصر شنید پدرش به فاطمه زهرا سلام الله علیها دشنام می دهد از دانشمندی حكم قضیه را پرسید، گفت: كشتن این شخص واجب است اما هر كه پدر خود را بكشد عمرش كوتاه خواهد بود، منتصر گفت: بگذار برای اطاعت امر خدا عمرم كوتاه گردد، پدر را كشت و خود نیز هفت ماه بیش بعد از متوكل زنده نماند [2] .
[1] نفس المهموم ص 545.
[2] امالي شيخ طوسي به نقل نفس المهموم ص 548.